یک رستوراندار زن در ایالت اوهایوی آمریکا، چند ساعت پس از پذیرایی از اوباما، دچار بدحالی شده و نهایتا درگذشت.

توضیحات در ادامه مطلب ...

کیفر خواست مدیرعامل سابق فولاد فام اسپادانا مبنی بر شرکت در اخلال در نظام اقتصادی کشور و شرکت در پولشویی و تحصیل مال نامشروع به مبلغ ۳۵ میلیارد ریال قرائت شد.

به ادامه مطلب برويد ...

هادی معیری نژاد: از طرحهای رویایی قبل از انقلاب تا طرح ایران رود در دولت آقای خاتمی و بالاخره اعلام دوباره اجرای طرح توسط آقای محمود احمدی نژاد ؛طرحی که با توجه به اوضاع و احوال کم آبی و بحران جدی در بخش های مرکزی ایران، باید بازخوانی و در صورت امکان عملیاتی شود. اما این طرح از جمله طرحهایی است که اثرات زیست محیطی آن باید در کنار آثار اقتصادی اش مورد بررسی قرار گیرد.چند روز قبل مقامات کشورمان از کلید خوردن پروژه اتصال دریای خزر به خلیج فارس خبر دادند. این پروژه در چند مرحله انجام خواهد شد.

عصر ایران: شیخ "خلیفه بن حمد آل ثانی" امیر قطر در سفر به هند در هنگام مذاکرات رسمی بارها با گوشی آی فونش به گرفتن عکس و فیلم می پرداخت.تصاویر زیر در رسانه های دنیا بازتاب گسترده ای داشت.

باز هم آقاجان شما با قامتی استوار و عظمی راسخ جلو دار در جبهه  رای دادن بودید ، جبهه ای که شش ماه است دشمن این مردم کمر همت برای کمرنگ کردنش بسته اند  اما غافل از آن که امام ما ابراهیم است و بت شکن .این پست را داشتم همان لحظه اول آغاز رای گیری وقتی که تصویر امام خامنه ای در حال رای دادن بودن می نوشتم اما وقتی امام فرمود که فضیلت رای دادن مانند نماز هرچه به ابتدای زمان آن نزدیک تر باشد بیشتر است اینترنت را رها کردم رفتم تا در نزدیک ترین محل اخذ رای تکلیف خودم را ادا کنم فقط نکته جالب اینکه وقتی رفتم و انگشت در استامپ کردم احساس کردم انگشت آبی من دشمن را کور کرده و تمام تلاش دشمن برای بی رنگ ماندن این انگشت را نقش بر آب کرده و جالب تر اینکه وقتی خواستم رای ام را بنویسم خودکار من هم آبی شد از رنگ آبی انگشتم و من دانستم که نه تنها انگشت من باید دشمن کور کن باشد بلکه قلم من هم باید چشم دشمن را کور کند و نماینده ای را بفرستد به خانه سبز ملت که از همه مومن تر ، ولایی تر و دشمن ستیز تر باشد و جالب تر اینکه وقتی شادمان از محل اخذ رای بر گشتم خواستم قلم نی تازه خریده را بتراشم و با حس شوق و شعفی که در وجودم بود بر صفحه کاغذ قلم فرسایی کنم ، متوجه شدم چاقوی تیز دست ساز زنجانی من حسابی از رنگ آبی انگشت من رنگ گرفته ، اینجا را  قابل توجه آن دسته از افراد که می دانم این پست را می خوانند و پشتشان می لرزد بگویم که وای به شما اگر بخواهید دبه در آورید و مسخره بازی سال ۸۸ را تکرار کنید این بار چاقوی ما هم آغشته به رنگ آبی انتخابات است که شما بد از آن میترسید و در وجود هیچ ایرانی با غیرتی هم تحمل این مسخره بازی ها نیست و اجازه توطئه جدید را هم به شما نخواهد داد . این پست را نوشتم ، کوتاه هم نوشتم اما همین پست کوتاه خوب سیلی خواهد زد به دشمنان چون  تقریبا تمام کلید های کیبرد من آبی شده و این رنگ آبی همان رنگ جوهر آبی انتخابات است که حتی سیستم رایانه ی مرا در برگرفته است . یا علی

آره جمعه رو بیاد دارید نمیدنم اون دوربین ها دنبال چه سوجه ای بودن !

شاید اصلا نه !!

بصه هر حال ! یه چیزی شما آیا آقای هاشمی رو دیدید !

چی ! نه میگم آقای هشمی رو دیدید بله دقیقا اون دوربین ها که روی بعضی آدم ها بد جوری زوم کرده بودن به دنبال 

آقای هاشمی بودن !

خوب چرا آقای هاشمی دروز خبری از شما نبود ! میدونی نگران شدم اما زیاد نه چون با فزرندان فکر کنم به شما خیلی خوش بگزره !! آره

نکند این همه فعالیت و تلاش برای خدا و انقلاب نبوده است چرا اگر بوده، پس چرا در نماز جمعه شرکت نمیکنید!؟مارا با فتنه گران و ساکتین کاری نیس آنها بحثشان جداس و چیزی که عیان است دیگر نیاز به بیان نیست ولی چرا باید همه در نماز جمعه حضور داشته باشند وشما نباشید آنهم یک مسئولی که رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام است!!! آن موقع هم که رییس خبرگان رهبری بودید هم حضور نداشتید!!! آقای هاشمی اشکال در کجاست!؟ شما با شخص یا گروه یاکسی یا کسانی مخالفت دارید!؟ با مردم!؟ با نظام!؟ با ولایت فقیه!؟ با دین و نماز جمعه؟! باچی …!؟

برای مشاهده ادامه مطلب به ادامه مطلب بروید !

سلام آقاجون! من چارسالمه. من شما رو خیلی دوست دارم. خیلی خوشحالم که امشب اومدی خونمون. فقط نمی دونم چرا بابا مصطفام هنوز نیومده.
مامانم میگه بابات رفته یه مسافرت و شاید به این زودی ها نیاد. اما نمی دونم چرا وقتی این حرفو به من می زنه روشو از من برمی گردونه و شونه هاش تکون می خوره و بعد که من می رم تا از جلو صورتشو ببینم، چشماش خیلی قرمز شده و صورتش هم خیسه!

این روزا مامانم خیلی صورتشو می شوره.نمی دونم چرا نگاش یا به منه یا به قاب های رو تاقچه و یا به در خونمون که بابا زنگ بزنه.امشب که شما اومدی خونمون من می خوام یه رازو به شما بگم. من و بابام چند روز قبل یه قول مردونه به هم دادیم. اون شبی که بابام می خواست بره مسافرت یواشکی در گوشم گفت من و تو مثل دو تا مرد باید با هم صحبت کنیم و قول هایی به هم بدیم و هیچ کسی هم از اون با خبر نشه. من هم به اون قول مردونه دادم و حتی به مامانم هم نگفتم.بابا مصطفام با دو تا دستاش شونه هامو چسبید و صورتشو آورد دم گوشمو گفت: پسرم تو دیگه بزرگ شدی و مرد این خونه ای. باید به من قول بدی مثل یه مرد به مامانت کمک کنی. مامانتو اذیت نکنی. به حرفاش گوش بدی. بهش کمک کنی و نذاری یه وقتی از دست تو ناراحت بشه.

برای مشاهده بقیه مطلب به ادامه مطلب بروید ...

صویری که مشاهده می کنید مربوط به ۲۸ – نوامبر ۱۹۸۵ در کلمبیا می باشد ، پس از وقوع آتشفشان  یک دختر ۱۲ ساله در میان خار و خاشاک به دام افتاده است که بعد از ۶۰ ساعت هوشیاری خود را از دست داد و فوت کرد.